جدول جو
جدول جو

معنی نسق بندی - جستجوی لغت در جدول جو

نسق بندی
(نَ سَ بَ)
نظم و ترتیب بنیان و اساس کارها. (ناظم الاطباء) ، بنیچه بندی در ده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرخ بندی
تصویر نرخ بندی
نرخ چیزهایی را معین کردن، نرخ بستن، تعیین نرخ کردن
فرهنگ فارسی عمید
قراردهنده قاعده. (آنندراج). آنکه نظم می دهد و مرتب می کند اساس و بنیان کاری را. (ناظم الاطباء) :
علی را وکیل خدا خوانده اند
نسق بند ارض و سما خوانده اند.
ملاطغرا (از آنندراج).
، عامل ملک. (غیاث اللغات). که بنیچه بندی کند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نقشی که بصورت طاق در دیواره ای سازند، برای خوشنمائی:
به هر روزنی قبله یکسو شده
همه طاق بندی ابرو شده.
زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
حالت و چگونگی بستن دست، آن است که یک یک دست حیوانات را رسن بسته به میخ می بندند. (آنندراج) :
گهت چون فرشته بلندی دهد
گهت با ددان دستبندی دهد.
نظامی.
، طریقۀ نشستن سگ و حیوانات مشابه آن، گرفتاری، فروتنی و تواضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
تعیین قیمت و قیمت رایج. (ناظم الاطباء). نرخ بستن.
- نرخ بندی کردن، تعیین قیمت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
صنعت نقاشی و زردوزی و گلدوزی. (ناظم الاطباء). نگارگری. نقاشی. (یادداشت مؤلف). عمل نقشبند. رجوع به نقشبند شود: چین بن یافث... نقشبندی و جامه ها بافتن مردم را بیاموخت. (مجمل التواریخ).
شعری به خوش خیالی چون چاشنی وصل
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال.
مجد همگر.
ببین در آینۀ جام نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی.
حافظ.
- نقشبندی کردن، نقاشی کردن. زینت دادن. به نقش و نگار آراستن. مجسم و مصور کردن:
معانی را بدو ده سربلندی
سعادت را بدو کن نقشبندی.
نظامی.
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
نقشبندیه. نام یکی از سلسله های صوفیه است که منسوب و پیرو خواجه محمد بهاءالدین نقشبنداند. رجوع به نقشبند شود
لغت نامه دهخدا
تاک بندی گونه ای تاک زدن آرایشی بر دیوارها ساختن طاق، نقشی که به صورت طاق در دیواره ای سازند برای خوشنمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسط بندی
تصویر قسط بندی
کاست بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبق هندی
تصویر نبق هندی
آلوی هندی
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بندی افسونگری، ندیده گیری شعبده بازی چشم بندی، سحر جادو، حبس نظر
فرهنگ لغت هوشیار
نقاشی، گلدوزی: و در کارخانه قریحت نقش بندی دیبای سخن زیبا کردند، زر دوزی، تمهید امور توطئه: با صابت فکر و صدق فراست و نقش بندی و حیلت گری موصوف بود، منسوب بفرقه نقشبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخل بندی
تصویر نخل بندی
((~. بَ))
غرس و نشاندن درخت خرما
فرهنگ فارسی معین
سرگرمی، شالی که به سر بندند، علف و یا شاخه ی نازک و بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل بندی، نعل نمودن چهارپایان بارکش
فرهنگ گویش مازندرانی